داستان

ساخت وبلاگ
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
  پدرم گفت: معلومه، «پول»
گفتم: نه، جور در نمیاد

مادرم گفت: پس بنویس «طلا»
گفتم: نه، بازم نمیشه.

تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.

تازه داماد گفت: «وام»، گفتم: نه.

 ‍داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ.

مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره

هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،
▪️پابرهنه میگوید «کفش»
▪️نابینا می گوید «نور»
▪️ناشنوا میگوید «صدا»
▪️لال میگوید «حرف»
و...
اما هیچ کدام جواب کاملی نبود
 جواب«فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود
اللهم عجل لولیک الفرج..

نهج البلاغه...
ما را در سایت نهج البلاغه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sama1313 بازدید : 108 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 20:38